کودکانه

گربه‌ی تنها

گربه‌

 

در یك باغ زیبا و بزرگ ، گربه پشمالویی زندگی می كرد .

او تنها بود . همیشه با حسرت به گنجشكها كه روی درخت با هم بازی می كردند نگاه می كرد .

یكبار سعی كرد به پرندگان نزدیك شود و با آنها بازی كند ولی پرنده ها پرواز كردند و رفتند .

پیش خودش گفت : كاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز كنم و در آسمان با آنها بازی كنم .

دیگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز كردن بود .



ادامه مطلب...


نوشته شدهپنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:گربه‌ی تنها ( قصــه هــای کــودکــان, توسط حسین-غزل
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.